ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

نفس من ویانا

اولین چرخش

عزیز دل مامانی دیشب برای اولین بار تو خواب چرخیدی .. وقتی اومدم بالای سرت به چپ چرخیده بودی منم کلی قربون صدقت رفتم و چندتا عکس هم ازت گرفتم که بعدا حتما تو وبلاگت میذارم.. قربون دخترم برم که اینقدر شیطون شده از دیشب تا حالا حثی نمیتونم درسث پوشکتا عوض کنم تا میزارم رو زمین فورا میچرخی و هر چی تلاش میکنم از حریف تو نیم وجبی نمیشم.. همین الانم  داری  با خودت بازی میکنی و کلی هم جیغ میزنی...نازنینم هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر دوست داشته باشم.. خدایا ویانای من همیشه لبهای خندان داشته باشه..
21 مهر 1392

بی مقدمه

بدون هیچ مقدمه ای میخواستم بدونی که سال گذشته دقیقا  همین موقع فهمیدم که یه فرشته کوچولو مهمون زندگیم شده واسم یه جورایی غیر منتظره بود احساس میکردم که اصلا آمادگیشا ندارم... وقتی از وجودت با خبر شدم تو هفت هفته و چهار روزت بود.. حدود دو هفته قبلش آزمایش خون دادم ولی آزمایش منفی بود و من نمیدونم تو وروجک کجا قایم شده بودی میخواستی مامانی با خیال راحت عرمسی دایی و داداش علی پشت سر بگزاره و بعد تو فسقلی خودتا نشون بدی...خیلی دوست دارم مامانی.... دو روز پیش سالگرد عقد من و بابایی بود..  دوشنبه شب یعنی همون شب سالگرد یکی از دوستای بابایی اومدن خونمون واسه همین دیشب سه تایی جشن گرفتیم که البته شما خیلی خوابتون میاومد و بیقراری میکرد...
10 مهر 1392

بدون عنوان

امروز خاله فیروزه از اردکان برمیگرده خونه..دلم خیلی واسش تنگ شده ولی خوب چهار سال باید به یاری خدا این راها بره و  با موفقیت برگرده..خاله جونت حسابی دلش واسه شما وروجک تنگ شده بود و اصرار داشت که امشب بریم خونه مامان شهلا ولی چون شما از بعد از ظهر تا حالا نخوابیده بودید و حسابی شیطونی کرده بودید من ترجیح دادم تو خونه بمونیم تا دختر خوشکلم خوابشا بره.. عزیز مامانی چند شبیه که نمیتونی درست بخوابی و واسه خوابوندنت باید هفت خان رستما رد کنیم ودر حالی که شما از شدت خواب کلافه شدی و جیغ میزنی و با دو تا دستت چشمای نازتا میمالی باز هم برای خوابیدن مقاومت میکنی.. نمدونم فکر کنم تو مرحله لثه سفت کردن باشی چون هر چیزی که به دستت میاد  ا...
3 مهر 1392
1